نویسنده: علیرضا خوش یادداشت ثابت - پنج شنبه 91/6/10 ساعت 4:5 عصر
به نام خدای پاکی ها سه شنبه 7 شهریور ماه به همراه بابایی طاهر به چاپخونه رفتیم. بابایی باید کتاب هایی که چاپ کرده بود رو تحویل می گرفت . در بین بار زدن کتاب ها بعضی از دوستان بابام با بابایی ام صحبت می کردن که صحبت از زندگی و مال حلال و حروم پیش اومد و بعضی ها هم از سرکار می زنن و خوب کار نمی کنن که به اون میگن دزدی و اونا همینطور صحبت می کردن که من یه دفعه بهشون گفتم دزدی دزدیه دیگه که ناگهان بابام و دوستش منو نگاه کردن و گفتن راست میگه دزدی دزدیه دیگه . با گفتن این جمله به من آفرین گفتن و بابایی هم منو بوس کرد و بعد تمام شدن کتاب ها به طرف خونه حرکت کردیم.
اولین استخر زندگی من
داستان یا حسین برهنه
شعر برف اومد...
شعر دویدم به کربلا رسیدم
وزغ ها و قورباغه ها
[عناوین آرشیوشده]